یک جایی از رابطه هست که آدم صبورتر، مهربانتر، رفیقتر تصمیم میگیرد دیگر آن آدم احساسی سابق نباشه...
حالا هر چقدر برایش گل بخری... ، کادو بفرستی، خاطره ها و اولین گره خوردن نگاهها را تعریف کنی؛ بی فایده است.
آن آدم، هیچوقت آدم یک ساعت پیش و یک روز پیش و یک ماه پیش نمی شود. نه که نخواهد. سروته آدمهای مهربان را بزنی، میمیرند برای دوست داشتن، برای دوست داشته شدن. زاییده شده اند برای اینکه محبوب کسی باشند. که صبح ها چشم باز نکرده، با صدای گرفته بگویند سلام و شبها،
بی شب بخیر و بوسیده شدن ، خوابشان نرود. از کارخانه اینطور بیرون آمده اند.
با مُهر مهربانی روی پیشانی شان، با تپیدن تند و تند قلبی که همیشه درد می کند و گرمی دستهایشان وقت دیدار و عطری که یک شبانه روز، روی دستهایت می ماند.
حالا هر چقدر برایش گل بخری... ، کادو بفرستی، خاطره ها و اولین گره خوردن نگاهها را تعریف کنی؛ بی فایده است.
آن آدم، هیچوقت آدم یک ساعت پیش و یک روز پیش و یک ماه پیش نمی شود. نه که نخواهد. سروته آدمهای مهربان را بزنی، میمیرند برای دوست داشتن، برای دوست داشته شدن. زاییده شده اند برای اینکه محبوب کسی باشند. که صبح ها چشم باز نکرده، با صدای گرفته بگویند سلام و شبها،
بی شب بخیر و بوسیده شدن ، خوابشان نرود. از کارخانه اینطور بیرون آمده اند.
با مُهر مهربانی روی پیشانی شان، با تپیدن تند و تند قلبی که همیشه درد می کند و گرمی دستهایشان وقت دیدار و عطری که یک شبانه روز، روی دستهایت می ماند.
اینکه چه می شود این آدم ها دیگر نمی خواهند آدم پیش از این باشد را
**باید توی خودمان بجوییم. **
توی حرفهایمان، نگاههایمان، *رفتارهایمان* و حتا کیفیت فشردن لبها روی هم وقت بوسه سلام و بوسه به امید دیدار.
گمان میکنم تنهایی، اینجا به دنیا میآید.
لحظه ای که باور نمیکنیم
*** آدم مهربان زندگیمان،
دیگر آن آدم سابق نمی شود.***
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |